از خشونت کلامی جمعی چه می‌دانید؟ هیجان‌زده و گاهی پراسترس به صفحه تلویزیون خیره شده است. حرکت برداشتن تخمه از ظرف روبرویش ماشینی به نظر می‌رسد. یک حرکت رفت و برگشت بدون توقف و به مدت طولانی. فقط گاهی دستش را دراز می‌کند و بدون اینکه گردنش را کج کند یا چشم از تلویزیون بردارد شیشه دلستر لیمویی را سر می‌کشد. هر چند دقیقه هم یک کلمه و جمله ای با فریاد یا زیرلب می‌گوید و روی ران پایش می‌کوبد یا روی پیشانی اش.

چند دقیقه اوضاعش به همین منوال سپری می‌شود اما یک دفعه راضی می‌شود از صفحه جادو چشم بردارد و حالت لمیدگی را رها کند. انگشتهای نمکین و سیاه‌شده از رنگ تخمه آفتابگردان را به زانوی شلوارش بمالد و گوشی تلفن همراه را در دست بگیرد.

یک جستجوی ساده او را به صفحه مورد نظرش هدایت می‌کند.: Dimitri Payet همین را می‌خواهد. صفحه پر از اظهارنظرها، فحش‌ها و ناسزاها، پادرمیانی‌ها برای رها کردن این صفحه مجازی، و طنزها و بگوبخندهای ایرانی‌ها است.

انگار قصه عوض می‌شود. حالا صفحه جادویی دیگر یک طرفه کار نمی‌کند. دیگر فقط تلویزیون فرستنده نیست و ما گیرنده. حالا دوطرفه شده است. یک نمایش می‌دهد و ما یک واکنش نشان می‌دهیم. مهم نیست کارمان درست باشد یا غلط. در زندگیمان بیشتر از یکی دوبار دیمیتری پایت را از صفحه جادو دیده باشیم یا نه! مهم این است هیجاناتی که از صفحه جادو گرفته‌ایم یک جایی خالی کنیم. یک جای بی دردسر. جایی که کسی ما را نشناسد. دنبالمان نکند. برایمان جریمه و توبیخ تعیین نکند. محکوم و متهم نشویم. یک جای خوب و امن مجازی که تازه کلی هم می‌خندیم. با دوستانمان شوخی می‌کنیم. و از همان لحظه اسکرین‌‌ شات‌هایش را در سایر گروه‌های مجازی می‌فرستیم و احساس غرور می‌کنیم از اینکه پرتغالی نبودیم اما از حق مظلومان پرتغال دفاع کردیم!

گاهی هم دلمان می‌خواهد در همه کاری دخالت کنیم و به جای دیگران فکر کنیم و تصمیمات‌مان را به دیگران تحمیل کنیم. مثلا به صفحه خانم هنرپیشه حمله می‌کنیم و به یک خشونت کلامی خطرناک متوسل می‌شویم و انواع و اقسام فحش‌ها را می‌دهیم که : چرا فوت خواننده محبوب ما را تسلیت نگفته‌ای؟! بعد خودمان نه تنها در مراسم خاکسپاری همسایه‌مان شرکت نمی‌کنیم بلکه وقتی از جلوی درب آپارتمان‌شان رد می‌شویم و عکس مرحوم را روی تاج گل با روبان مشکی می‌بینیم ‌حتی حاضر نیستیم به احترام درگذشت او هندزفری را از گوش‌مان دربیاوریم و آهنگ شیش و هشتی که می‌شنیدیم را چند دقیقه قطع کنیم.

گاهی پایمان را از این هم فراتر می‌گذاریم و ۹۰ هزارنفری به صفحه خواننده معروف لاتین حمله می‌کنیم و هزارجور کلمه و نسبت ناروا و زشت(همه هم به زبان شیرین فارسی چون زبان دیگری بلد نیستیم!) می‌دهیم و می‌گوییم چرا همیشه در ورزشگاهی هستی که شوهرت فوتبال بازی می‌کند!

از این رفتارهای هیجانی و عجیب و غریب مدتهاست که زیاد می‌بینیم. به نظر می‌رسد یک جای کار ما می‌لنگد. کنترل هیجانات برایمان سخت شده است و از آن بدتر خوشمزگی و شلوغکاری و فحاشی بدجور به دهانمان مزه کرده است. دیگر برایمان مهم نیست که چه کار می‌کنیم. فقط مهم است که یک کاری بکنیم. این که چقدر بعدا رفتار ما بازتاب زننده‌ای در شهر و کشور و جهانمان داشته باشد، اینکه اصلا مخاطب مان بیش از ۹۹ درصد مفهوم محتوای کلام ما را نگیرد و فقط بداند یک چیزی برایش نوشته‌ایم و اینکه اصلا قضیه به ما مربوط باشد یا نباشد دیگر مساله نیست. هیجان داشتن یا نداشتن، مساله این است.

مساله این است که ما فحاشی را در جایی که کسی کاری به کارمان ندارد، محدودیت و ممنوعیت و مهجوریتی هم درکار نیست دوست داریم. شوخی کردن‌های بی‌حد و حصر و نابجا را شدیدا می‌پسندیم. فعالیت دسته‌جمعی تخریبی را عمیقا صحه می‌گذاریم و حرکت کردن با موج را آرمانی می‌بینیم. از همه بدتر اینکه مدتی است دیگر خشونت کلامی را به شدت دوست داریم.

شاید هم تمایل عجیبی به تظاهر بد بودن پیدا کرده‌ایم. دلمان می‌خواهد مدام ادای آدم‌های خشمگین و ناراضی را دربیاوریم. شاید نمود این رفتار و احساس در ترانه‌های رایج میان جوانان بیشتر هم باشد. همه در حال اعتراض هستند و با کلام آهنگین به همدیگر فحش می‌دهند. در زندگی روزمره هم همینطور شده‌ایم.

فکر می‌کنیم خشونت برایمان جذبه و تشخص می‌آورد. خشونت کلامی را راهی برای برون‌رفت از هیجانات منفی می‌بینیم. تمام این هیجانات‌مان هم بسیار کوتاه‌مدت و گذرا است چون در طولانی مدت جواب نمی‌دهد و خودمان را خسته می‌کند. همان چند دقیقه و نهایتا چند ساعت راضی‌مان می‌کند و برایمان کافی است و بعد از آن باز به انتظار می‌نشینیم تا رخداد دیگری پایمان را به وسط میدان فحاشی و خشونت کلامی جمعی بکشاند و دوباره چند ساعتی ذوق کنیم و آرام شویم. دوستی دارم که همیشه دیگران را از خشونت کلامی منع می‌کند و می‌گوید چرا فکر می‌کنید با کلام زشت، زیباتر می‌شوید!؟‌

واقعا ما با کلام نازیبا، زیبا می‌شویم؟