FM / AM


اصطلاح
برق و الکترونیک
7 حرف
3 کلمه
معانی و توضیحات
اف ام / اي ام ~ مدوله سازي دامنه ي يک حامل توسط زير حاملهايي که بسامدشان با سيگنالهاي اطلاعات مدوله شده است.

مشاوره شغلی تلفنی
پیشنهاد می کنیم برای دریافت مشاوره تخصصی، از مشاوره تلفنی شغل نت استفاده نمایید
حمایت مالی
اگر معانی این واژه برای شما مفید بود در صورت تمایل می توانید با پرداخت تنها 5000 تومان از تیم شغل نت حمایت کنید حمایت مالی
برچسب ها
شغل نت لغت نامه شغل نت مشاوره شغلی و تحصیلی شغل نت FM / AM معنی FM / AM معنی FM / AM به فارسی لغت نامه برق و الکترونیک واژگان تخصصی برق و الکترونیک اصطلاحات تخصصی برق و الکترونیک مخفف های تخصصی برق و الکترونیک FM / AM در برق و الکترونیک
واژه های مرتبط
FM / AM multiplier
ضرب کننده ي اف ام / اي ام ~ ضرب کننده اي که انحراف بسامد آن از بسامد مياني حامل متناسب با يک متغير و دامنه ي آن متناسب با متغير ديگري است . حامل مدوله شده با دامنه و فرکانس سپس به طور متوالي مدوله زدايي اف ام و اي ام مي شود و خروجي نهايي متناسب با حاصلرضرب دو عامل متغير خواهد بود.

FM / FM
اف ام / اف ام ~ مدوله سازي بسامد يک حامل توسط زير حاملهايي که خود نيز به وسيله ي اطلاعات مورد ارسال مدوله سازي بسامدي شده اند .

FMLB
« افام ال بي» ~ مخفف first make/ last break ~ اشاره به ترتيب قطع و وصل اتصالات يک رابط اتصال .

FM / PM
اف ام / پي ام ~ مدوله سازي فاز يک حامل توسط زير حاملهايي که خود به وسيله ي اطلاعات مدوله سازي بسامد شده اند.

FM / PM telemetering
دورسنجي اف ام / پي ام ~ نوعي سيستم دروسنجي کهبا استفاده از زير حاملهاي بامد - مدوله شده ي متعدد فاز حامل « آر- اف» اصلي را مدوله مي کند.

f number
عدد« اف» ~ مشخصه اي از عدسي که از تقسيم فاصله ي کانوني آن به حداکثر قطر مؤثر عدسي به دست مي آيد.

foamed plastic
پلاستيک اسفنجي ~ نوعي رزين پلاستيکي با ساختار چند سلولي ، چگالي کم و استحکام نسبتاً زياد.

focal length
فاصله ي کانوني ~ فاصله ي بين مرکز نوري عدسي تا صفحه ي دوربين تلويزيوني يا فيلم دوربين عکاسي هنگامي که دوربين روي جسم يا موضوع متمرکز شده باشد.

focal spot
نقطهي کانوني ~ ناحيه س کوچکي روي صفحه ي هدف لامپ پرتو- ايکس که در صورت برخورد الکترونها با آن، پرتوهاي ايکس از خود گسيل مي کند.

focus
کانون ؛ کانونش ~ 1. نقطه ي همگرايي پرتوهاي نور يا الکترونهاي يک باريکه . 2. حرکت دادن عدسي يا تنظيم ولتاژ يا جريان براي دستيابي به کانون و تمرکز.