حتما تا کنون با این چالش مواجه شده اید که هنگام تصمیم گیری باید میان عقل و قلبتان یکی را انتخاب کنید.  یقیناً در زندگی همه‌ی ما لحظاتی وجود داشته است که ایستاده‌ایم و با خود اندیشیده‌ایم کدام بخش از وجود ما است که تصمیم می‌گیرد. در این مطلب به هر دو شیوه ی تفکر عقلانی و تفکر احساسی پرداخته و آن را تشریح میکنیم.

آیا تفکرات عقلانی از تفکرات بر پایه ی احساس برترند؟

برای یافتن پاسخ لازم است انواع تصمیم‌هایی را که اتخاذ می‌کنیم در نظر بگیریم. این که تصمیم‌ها به چه چیزی مربوط می‌شوند مهم نیست، خواه یک عشق تازه، یک کُتِ نو، یا یک یخچال جدید؛ فرآیند تصمیم‌گیری تا حدود زیادی یکسان است.

بگذارید نگاهی به موضوع شام بیندازیم. این که برای جمعه شب چه چیزی می‌خوریم احتمالاً تصمیمی “قلبی” است. روز جمعه در رختخواب می‌مانیم و دیرتر از خواب بیدار می‌شویم، یک صبحانه‌ی بدون عجله می‌خوریم، و بعد به این فکر می‌کنیم که برای وعده‌های بعد چه چیزی دوست داریم بخوریم. از طرف دیگر، شنبه شب، پس از یک روزِ کاری سخت، تصمیمی که می‌گیریم به احتمال فراوان تصمیمی “عقلی” است؛ تصمیمی که دمِ درِ یخچال فریزر گرفته می‌شود.

به عنوان یک مثال فنی، فرض کنید می‌خواهید لپ تاپ جدیدی بخرید. تمام امکانات آن را می‌سنجید. رَم، هارد، اندازه‌ی مانیتور، و به این فکر می‌کنید که می‌خواهید چه استفاده‌ای از آن بکنید… لپ تاپ سپیدرنگ تمام ویژگی‌های مورد نظرتان را دارد، از قیمتی مناسب هم برخوردار است. ولی یک لپ تاب آبی رنگ هم آن جا هست، که قشنگ است – و قیمت‌اش فقط ۳۰ دلار بیش تر است! هوممممم، خودتان تصمیم بگیرید.

شما از کدام شیوه پیروی می کنید؟

در پژوهشی اخیر از آدم‌ها پرسیدند محل تصمیم گیری‌شان در کجا واقع است؛ عقل یا قلب. با آن که نتایج جالب توجه هستند ولی در بدو امر ممکن است چندان گویا و معرف شخصیت شما نباشد. به طور خلاصه: آدم‌های “قلبی” احساسی هستند، و آدم‌های “عقلی”، منطقی. این پژوهش می‌گوید: درکل ما احتمالاً انتظار داریم آدم‌ها وقتی سر کلاس یا در حال مطالعه هستند بیش تر عقل‌گرا باشند، و وقتی با دوستان یا خانواده هستند قلب‌گرا. هرچند این حرف روی کاغذ معنی دار است، درواقع چگونگی استفاده از این درک و دیدگاه است که به ما کمک می‌کند تصمیمات متعادل تری بگیریم. در کل، شخص “قلبی” به بیش تر چیزها از دیدگاه احساسی نگاه می‌کند. او تمام انتخاب‌ها را می‌سنجد، و ممکن است فرآیند تصمیم گیری‌اش بیش تر طول بکشد.

وقتی تصمیم‌های کوچک بسیاری هستند که به تلاش زیادی نیاز دارند، اوضاع پیچیده می‌شود و کار فقط به تعویق تصمیم گیری می‌انجامد. طبق گفته‌ی ویل فِرِل در حسابِ توئیترش: “من ۹۹ مشکل دارم و ۸۶ تای آنها داستان‌های ساختگی ذهن من هستند که بی‌هیچ دلیل منطقی نگرانشان هستم.”

نباید تعجبی داشته باشد که بدانیم آدم‌های قلبی دوست دارند عضوی از گروهی باشند که ایده‌ها و فرصت‌های تصمیم گیری بسیاری دارد. بعضی از سؤال‌هایی که آنها ممکن است بپرسند، شامل این موارد است:

1. چه وجهه ای را به وجود می آورد؟
2. نحوه ارتباط برقرار کردن با آن چگونه است؟
3. چه احساسی را ایجاد می کند؟
4. تفاهمات لازم وجود دارد؟

از طرفی دیگر، بین این دو، شخص عقلی منطقی‌تر است. این شخص ترجیح می‌دهد مستقل باشد و برای استدلال منطقی کردن درمورد انتخاب‌های بسیاری که نیاز به تصمیم‌گیری دارند، کم‌ترین مشکل را داشته باشد. یک برنامه‌ی مناسب- خواه متغیر خواه نامتغیر- دارد که بسیاری از تصمیم‌ها بر اساس آن گرفته می‌شود. منظورم این نیست که شخص قلبی برای نظرات دیگران ارزش قائل نیست، قطعاً احترام قائل است: ولی بعد از همه‌ی چیزهایی که گفته می‌شود و کارهایی که صورت می‌گیرد، همیشه تصمیم آنها است که حرف آخر را می‌زند.

به یاد داشته باشید که این برنامه، کانون اصلی توجه آنها است و اگر امشب را بیرون خوش می‌گذرانند به معنی آن نیست که فردا سر کلاس نخواهند رفت و خرجی هفته را صرف خرید لباس نخواهند کرد. در مورد بحث کلاس هم، شخص عقلی مایل است در زمینه‌ی تحصیلی کارش را به خوبی انجام دهد که این امر گاه گاهی باعث می‌شود طرف سرد به نظر برسد، هرچند که منطقی بودن به معنی بی‌احساس بودن نیست.

همچنین متفکران عقلی دوست دارند استرس کم تری داشته باشند که به راحتی می‌شود حدس زد بیش‌تر جذب چه نوع مشاغلی می‌شوند.

از کدام گروه باشیم؟

آلبرت انیشتن می گفت: منطق شما را از نقطه‌ی الف به نقطه‌ی ب می‌رساند، و تخیل شما را به همه جا خواهد برد. او برای هر دو متفکرِ قلبی و عقلی احترام قائل بود.

برای این که به شخصیت خود در این مورد پی ببرید و بدانید که تصمیماتتان عقلانی هستند و یا احساسی کار دشواری پیش رو ندارید. اما مئله ای که مهم تر است این است که یاد بگیرید هر دو شیوه تفکر را ادغام کرده و از این پس با شیوه ای جدید تفکر کنید که عقل و احساس را مکملی قدرتمند برای هم قرار داده است.

پیشنهاد میکنیم حتما مطلب موفقیت احساس می خواهد یا منطق؟ را نیز بخوانید

سخن آخر را هم بگوییم، زمان‌هایی وجود خواهد داشت که سر در گم می شویم و نمی‌دانیم چه تصمیمی بگیریم. زمان‌هایی که نه عقل‌مان می‌تواند کمک مان کند نه قلب‌مان. تفکر می‌کنیم، درنگ می‌کنیم، و دوباره تفکر می‌کنیم، تمام زوایا را بررسی می‌کنیم ولی هنوز نه منطقاً و نه احساسا نمی‌توانیم به تصمیمی برسیم. این جا است که می‌خواهیم بدانیم دل مان چه می‌گوید.